۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

صدایَ پایَ لاف



بَسیار چیزها دیدم در هوا
که بَسیار عجیب-ناک به نظر می آمد:

کودکی دیدم
جورابش را بو می کرد.
آن یکی
گوزش را.
دیگری
همان آخری را
سعی می کرد شکار کند
و با فندک شعله ور کند.

قطار درازی دیدم
ساعت دو نصفه شب
که فقط پنج نفر در آن نشسته بودند.

قطار بَسیار کوچکتری دیدم
ساعت هفت صبح
که پانصد نفر در آن
نه تنها نشسته بودند،
بلکه بَسیاری
حتی چسبان به هم
در آن ایستاده بودند.

شاپرکهایی دیدم
که رنگ و اندازه شان
هیچ شباهتی
به شاپرک های دیارَ ما نداشت.
همچنین بَسیاری
حیواناتَ دیگر
و درخت هایَ دیگر
و گیاه هایَ دیگر
و میوه هایَ دیگر
و خلاصه همه چیز دیگر.
حتی شکل و اندازه یَ
مردمانش
با مالَ دیارَ ما
بَسیار فرق داشت.

حالا هی بگویید
همه ش لاف میاد.
بَزودی یَکسری لحاف میاد.
یا اینکه بجایَ گاف
صحرایی پُر از گاو میاد.

الان در دلُم
صدایَ کمی باد میاد.
و یَک خری در آن
دارَه خَیلی شاد میاد.

و تا هنوز نَریدُم به خودُم
مجبورُم بگُم دارِه صدایَ فَرار میاد.


توضیح شماره ی (یک): شاعَر پس از اینکه چَند لگد استعمال کرده بود، و لنگ در هوا روی زمین دراز کشیده بود و بَسیار به حالتَ آرامش رسیده بود، این چیزها را داشت می دید و با خود این چیزها را می اندیشید.


پَی نوشتَ (1): نویسنده یَ توضیحَ شماره یَ (یک) معنیَ "استعمال" را نَمی دانَد و فقط چون این واژه به نظرش مناسب و خنده دار-ناک رسیده، آن را مورد استعمال قرار داده.


ژانویه 2015

.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر