۱۳۹۴ اردیبهشت ۳۰, چهارشنبه

یَک شَعرَ انقلابیَ الکلی-ناک



در دستی
قلم،
در دستی
لیوان یا بطریَ عَرق
وَ
در دستی
سیگاری برگ،

– که البته باید به نوبت
جایَ این سه را عوض کرد،
چرا که انسان در بهترین حالت
فقط دو دست دارد –


وَ بَعد
قلم
گاه گاه
در سالاد کلمی که
جلویَ آدم قرار گرفته،
فرو می رود


وَ بَعد
در محصولَ همه یَ چیزهایَ در دست قرار گرفته
وَ در بالا ذکر شده:
آرزوهایی بَسیار دودگرفته
وَ بدتر از آن:
دودشدنی!


وَ
صدهزار البته
در مغز و خون و پوست و استخوان و رگ و
همه یَ ذرات بدن:
حسرت جوانی یا حتی نوجوانی!

– البته اگر آدم صدایش
در دوران ذکر شدهَ در پایانَ سطری که
در سه خط بالاتر آمده،
خروسکی نشده بوده باشد –


"چی بخونم؟ جوونیم رفته، صدام رفته دیگه!"
(صَدایَ "کوروش" کبیر از گورستانی بَسیار محترم؛
وَ یا حتی شاید در فارسیَ پُست مُدرن"
به سه واژه یَ ذکر شدَه در پایانَ سطری که
در سه خط بالاتر آمده،
بگویند: آرامگاهَ بَسیار مقدس!)


(از طرفَ هوخشتره از اردبیل،
با چند عدد دسته بیل،
وَ حتی پشمی به نامَ سبیل:
"عمو داری؟!")


(از طرف خواننده ای بَسیار محترم،
در ساعت 3:29 (سه و بیست و نُه دقیقه یَ) شب:
"ای آزادی، چَه کارها که بَه نامَت نمی کنند!")


(از طرف خواننده ای بَسیار بی تربیت و بی ادب:
"لطفا لطف کنید پارازیت نیندازید،
اگر خودتان "فیلتربازی" بلد نیستید،
خواهشمند شوید شخصی شخیص
فیلترتان کند!")


(از طرف خواننده ای که اعصابش از
خواندنَ همه یَ این اراجیف
بَسیار شکننده و یا حتی شاید کاملا ً
شکسته شدَه:
"ای ... ... شده ها،
بَه نظرَ بندَه شماها لایقَ این هستید
که فتیله پیچ یا حتی فتیله شوید!")


(از طرف خواننده ای بَسیار خسته:
"آیا شما بیکار می باشید؟
می دانید ساعت چند است؟")


بله، 3:30 (سه و سی دقیقه ی) شب!
شب بَه خَیر!


فوریه 2015

.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر