۱۳۹۴ خرداد ۱, جمعه

اندر حکایتِ خودکشی



-------------------------------
"خودکشی، "رمانتیک" است ای رُمان-پسند،
فقط "از همه بهتران" به خودکشی رسند" ...
-------------------------------
صدایَ شاعِری از اعماقِ قبر که در همه یَ طول وَ حتی عرضَ زندگیش متنفر از (چه عرض کنم؟!) صدایَ عَرعَر بود وَ برایَ همین هیچوقت بَه پول نرسید. با هیچ ارزی! چَرا که حتی از "نرخ-اندیشی" هم فجیع-ناک دچار حالتِ بَه اصطلاح تهوع میشد!
ı
ı
ı
---------------
"در جلق لذتی هست،
که در خودکشی نیست" ...
---------------
صدایَ پچپچه یَ رمان-نویسی از بالایَ قبر که از فرط بیکاری سری به گورستان زده بود، وَ بالایَ مزار شاعِری که جمله یَ اولَ این شَعر را هق-هق ریده بود، ایستاده بود وَ در اعماقَ مغزش داشت بدجور زار- زار میکرد (حتی بدون اینکه اشک بریزد یا حتی حالتِ به اصطلاح گریه-وارانه داشته باشد)، چَرا که مجددا ً یاد این نکته یَ بَسیار مهم افتاده بود که هنوز که هنوز است مجرد است، وَ با خود می اندیشید که بَرایَ خالی نمودنَ غرایز جنسی، تا پایانَ عمرش راهی جز جلق نخواهد داشت...
متاسفانه ایشان بَه طور افراط-گرایانه دچار گرایشاتَ سیاسیَ "نرخ-پرستانه" (که بَه آن "کاپیتالیسم" هم می گویند) بود وَ هر چه طول زندگیش عریض-ناک-تر میشد (یعنی هر چه سنش بالاتر میرفت)، افراط-گراییَ سیاسی اش شدیدتر میشد وَ حتی چند سال بَعد – "خدابیامرز" –  بَه تروریسم روی آورد وَ شدیدا ً ناکام و ناموفق از این دنیا ناپدید گشت ...
... این رُمان-نویسَ مرحومَ محترم در آن لحظه که بالایَ قبرَ آن شاعِر ذکرشده، "شُعار" بالا، یعنی "شُعار" دوم این شَعر را اظهار بیان کرد، شدیدا ً بَه طور بَسیار افراط-گرایانه از هر چه شعر و شاعری متنفر شده بود ...
ı
ı
ı
------------------
" در حسرت لذتی هست
که نه در حسادت هست
نه در خودکشی" ...
------------------
صدایَ فردی که بَه شدت دلش برایَ آن دو موجود در بالا ذکر شده میسوخت وَ بَه این نتیجه رسیده بود که "نرخ-پرستی" بدون معنویات هیچ معنایی ندارد وَ باعث روی آوردنَ افراط-گرایانه بَه "کاپیتالیسم" میشود. این شخص متاسفانه تا پایانَ عمرش  همواره "کمونیست" باقی ماند، هر چند همه بَسیار شکنجه اش میکردند تا اقرار کند "کمون"ی وجود ندارد، چه برسد بَه "کمونیست" وَ "کمونیسم". بَسیاری از دشمنانَ وی حتی تا بدینجا پیش می رفتند که ایشان را بَه پدیده ای که بَه آن گویا "همجنسگرایی" می گویند، متهم میکردند، هر چند خودشان به هیچ وجه باور نداشتند چنین پدیده ای وجود داشته باشد ...





متاسفانه باید به این نکته یَ تاریخی اقرار کرد که شیوه هایَ جنگ بینَ چنین گرایشاتَ سیاسی با یکدیگر، حتی باعث شکل گیریَ پدیده ای بَه نام "تروریسمَ همجنسگرایانه" گشت وَ بَسیاری معنویات به کل از دنیای بشریت ناپدید شد وَ بَه همین دلیل درگاهَ بَسیاری کنیسه ها، کلیساها و مساجد از بین رفت، وَ حتی بَه دربان هایشان هم رحم نکردند، وَ بَسیاری افراد کاملا ً بیگناه (بیگناه به این دلیل که اصلا هیچگاه در طول زندگیشان بَه چنین موضوعاتی نمی اندیشیدند، حتی اگر دلیلش فقط این بود که "نرخ-پرستی" شان به زبانَ بَسیار ساده "ساده-وارانه" بود) در این میدانها کُشته شدند ...
(صدایَ فردی که چندان فرقی با فردی که حرفهایش دقیقا ً و تحقیقاَ قبل از حرفهای او آمده، نداشت.)




عربده یَ شاعَر واقعیَ این شَعر که بَه دلیلَ زندگیَ اجبار-ناک در دیاراتَ "پُست مُدرن" به مکتبی بَه نامَ "پَست مُدرنیسم" روی آورده بود، چَرا که ذاتا ً بَه طبقه-جاتَ بَسیار "پَست" متعلق گشته بود (بدون اینکه خودش چندان نقشی در این میان داشته بوده باشد ... البتَه بَه مانند همه یَ انسان هایَ شخیص وَ محترم وَ شریفَ دیگر): عَر، بَده؟!




"جان هر که دوست دارید، یا حتی می پرستید، ما را دیگر این زیر ول بنمایید! مرتیکه هایَ [. . .] . . . [. . .] . . . (. . .) . . . [. . .] . . ."
(صدایَ فردی که در دورانَ حیاتش تقریبا ً همه یَ انسان هایَ پیرامونش در این یَک نکته با یکدیگر توافق داشتند که ایشان جزو آن دسته-جاتی می باشد که بَه آن اراذل و اوباش می گویند، حتی پدر و مادر بَسیار گرامی اش.)
   




   
"بنده یَک پیشنهاد دارم: آیا حاضر می باشید در این پایین یَک نوع المپیکَ "تخته" ... که آنگونه که بنده بخاطر دارم، در آن بالا به آن ... بَه زبانهایَ دیاراتَ [. . .] . . . [. . .] . . . (. . .) گویا
backgammon
می گفتند... البته بنده باید اذعان کنم که شدیدا ً شک دارم این کلمه درست باشد..."
(صدایَ فردی که در همه یَ عمرش، چه در بالا، چه در پایین، بَسیار شدید-ناک وَ بَسیار افراط-گرایانه دچار شک بود وَ تقریبا ً همه یَ انسان هایَ پیرامونش، حتی پدر وَ مادر گرامی اش، او را بَه "شک پرستی" وَ "کفر پرستی" متهم میکردند...
وَ حتی میتوان گفت
تقریبا ً همه یَ آن افراد شدیدا ً از دست این شخصَ شخیص "کف کرده بودند"...
وَ تنها افراد بَسیار معدود [وَ حتی میتوان گفت: بَسیار معلول] بَرایَ این شخصَ شخیص "کف میزدند"...
حالا چَرا، "خدا میداند"...)
.
.
.
البته اگر اصلا ً بداند ... چَرا که برخی ها میگویند گویا وقتَ پرداختن بَه چنین موضوعاتی را اصلا ً ندارد... حالا اینکه ابدا ً هم ندارد یا دارد، این موضوعی ست که برخی ها میگویند افراد بَه اصطلاح "از ما بهتران" می دانند...
حالا اینکه آنها هم بدانند یا ندانند، موضوعی ست که شاید من نتوانم هیچگاه بدانم...


عربده یَ افرادی که در آن پایین هم بَه شدت از قرار گرفتن در کنار یکدیگر دچار انواع عذابها شده بودند:
"... ما می خواهیم دیگر تروریست نباشیم ...، ولی نمی توانیم ...، ... نمی توانیم ...، نمی توانیم ...، نمی توانیم! ..."




"بیکاری بدجور عذاب آور است" ...

"که البته در این هم بَرخی ها می گویند باید بَسیار شک کرد"...
   




      "شک بدجور عذاب آور است" ...
 



              "در این نکته هیچکس هیچگونه شکی ندارد"...
 

      


  "که البته برخی ها می گویند گویا برایَ این مشکل چندان راه درمانی وجود ندارد"...




"حالا چَه کسانی این نکته را که بَسیار "واقعی" به نظر می رسد، عرض کرده اند؟ وَ ارزشان چَه بوده است؟ وَ "عرض" شان چَه بوده؟ وَ اصلا ً چَه کاره بوده اند؟!"
   



    "ای بابا ... (. . .) . . . [. . .] . . . [. . .] . . . (. . .) "
 


    "جهنم و ضرر!"    • ؛    • ؛    • ؛
 


_
_
_
_
_
_


فوریه 2015

.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر