۱۳۹۴ اردیبهشت ۳۰, چهارشنبه

خانَه یَ "اهلَ کتب"



چه در حوزه،
چه در حوض،
چه در دانشگاه،
چه در پاسگاه،
چه پُشت میزی قلمی،
چه پُشت پیشخوانی با کمی سالادَ کلمی،
چه در سلمانی برای رسیدن به گیسی بَسیار دراز،
چه در همانجا برای فرار از افرادَ بَسیار ناخن-دراز،
چه با بروشوری در موزه،
چه با سگی پُر از تف در پوزه،
چه پُشت پیانو برای رسیدن به جوایزی بَسیار سنگین،
چه در کنار نوازنده ای در همانجا برای رسیدن به افرادی بَسیار رنگین،
چه در کنارَ بیتَ خدا برای رسیدن به فهم "کتاب"،
چه در توالت برای رسیدن به فهم حتی یک کتاب،
چه زیر درختی زیبا برای سرودن شِعر،
چه در دیسکو برای رقصیدن با هر چه موزیک و ترانه ی "کسُ شِر"،
.
.
.
شک چیز خوبی ست،
حتی اگر آدم شود یَک شکاک
یا حتی چیزی در مایه های "آلفرد هیچکاک"،
یا پیشمرگه ای که بهش می گویند "کاک"
یا حتی یَک الکلیَ عاشقَ شیراز که
با یَک "واو"
می شَود همان "کاک"،

زیرا
"سیب
میوه ای ست
که
خودش
می افتد"،
هر چند
در این نکته هم
بَسیار
باید شک و شکاکی کرد
وَ
حتی
بَسیار
حکاکی کرد ...
که البتَه
در این نکتَه هم
مجددا ً
وَ
حتی گاه
بَسیار فجیع-ناک مجردا ً
بایَد
بَسیار شک کرد،
.
.
.
حتی اگر نتیجه این شَود
که آدم
تا آخر عمر
"مجرد" بماند ...


فوریه 2015

.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر